شعر در مورد
گرگ,شعر در مورد گرگ ها,شعر در مورد گرگ درون,شعر در مورد گرگان,شعر در
مورد گرگ صفت,شعر در مورد گرگ بودن,شعر در مورد گرگ وحشی,شعر در مورد گرگ باران
دیده,شعر در مورد گرگ صفتان,شعر در مورد گرگ و انسان,شعر درباره گرگ
ها,شعر های زیبا در مورد گرگ,شعر هایی در مورد گرگ,شعر درباره گرگ
درون,شعری درباره گرگ درون,شعر درباره گرگان,شعری در مورد گرگان,شعر در
مورد شهر گرگان,شعری درباره گرگ صفتان,شعر درباره صفت گرگ,شعر درباره گرگ
بودن,شعر گرگ,شعر گرگها خوب بدانند,شعر گرگ درون,شعر گرگ در لباس میش,شعر
گرگم و گله میبرم,شعر گرگها خوب بدانند در این ایل غریب,شعر کامل گرگها خوب
بدانند,شاعر شعر گرگها خوب بدانند,متن شعر گرگها خوب بدانند,شعر گرگ درون
از مشیری,شعر گرگ درون مشیری,شعر گرگ درون انسان,شعر گرگ درون داریوش,شعر
گرگ درون با صدای داریوش,شعر گرگ درون فریدون,شعر گرگ درون آپارات,متن شعر
گرگ درون,شعر درباره گرگ درون,شعر در مورد گرگ در لباس میش,شعری برای گرگ
در لباس میش,بازی گرگم و گله میبرم,آهنگ گرگم و گله میبرم,متن شعر گرگم و
گله میبرم,شعر کودکانه گرگم و گله میبرم,شعر گرگم گله میبرم,دانلود آهنگ
گرگم و گله میبرم,شعر کامل گرگم و گله میبرم,بازی محلی گرگم و گله
میبرم,دانلود بازی گرگم و گله میبرم
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گرگ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
هر ردپای آهویی را که دیدی دنبال نکن
این روزها زیادند “گرگهایی” که با کفش آهو
راه میروند…
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
اگر تو دیوی ما دیو را فرشته کنیم
وگر تو گرگی ما گرگ را شبان کردیم
خبر افتاد که گرگی طمع یوسف کرد
همه گرگان شده از خجلت این گرگ شبان
ترک ساقی گشت در ده کس نماند
گرگ ماند و گوسفند و ترکمان
گه بربا همچون گرگ بره درویش را
گه سگ بر من گمار های کنان چون شبان
بر سر بازار او گرگ کهن کی خرند
هر طرفی یوسفی زنده به بازار من
شام بودیم ز خورشید جهان صبح شدیم
گرگ بودیم کنون شهره شبانیم همه
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد
از نهیب قهرمان آمیخته
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی
هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی لاغی
بی ولوله زاغی بی گرگ جگرخایی
امروز در این مصر از این یوسف خوبی
بی زجر و سیاست شده هر گرگ شبانی
از این اخوان چو ببریدی چو یوسف
عزیز مصری و از گرگ رستی
عالم همه گرگ مردخوار است
ای دل ز شبان چه می گریزی
یک یوسف بی کس است و صد گرگ
اما برهد چو تو شبانی
گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد
چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی
در دیو زشت درروی و یوسفش کنی
و اندر نهاد گرگ درآیی شبان شوی
چو جغذ آنجا رود، طاوس گردد
چو گرگ آنجا رود، گردد شبانی
وگر چون گرگ ما را می درانند
چه چاره چون به حکم آن شبانیم
نفس است چو گرگ لیک در سر
بر یوسف مصر برفزاییم
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
سوی خردمند گرگ نیست امین
گر سوی تو گرگ نحس مامون شد
یار گرگ آهوی ختن نشود
حور عین، جفت اهرمن نشود
ای گرگ نگفتمت که روزی
ناگه به سر افتدت پلنگی
نکند جورپیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند
گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
ز غمت سنگ گدازد رمه با گرگ بسازد
رمه و گرگ و شبان را تو به یک بار فریبی
گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آورد
گرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی
این کور دل عجوزه بی شفقت
چون طعمه بهر گرگ اجل زادت
ای رمه، این دره چراگاه نیست
ای بره، این گرگ بسی ناشتاست
گرگ فلک آهوی وقت را خورد
در مطبخ ما مشتی استخوانست
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی
که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست
گرت گله گرگ است و گر گوسفند
ترا بر همان گله چوپان کنند
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی شود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی شود
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
آغل از خانه بسی دور و شبان در خواب
گرگ بددل بکمین و رمه اندر چر
سور موش است اگر گربه شود بیمار
عید گرگ است اگر شیر شود لاغر
گرگ ایام نفرسود بدین پیری
هیچگه کند نشد پنجه و دندانش
چو گرگ حیله گر اندر لباس چوپان شد
شبان بگوی که تا چشم پوشد از اغنام
از گرگ چه آمدست جز گرگی
وز مار چه خاستست جز ماری
طینت گرگ بر آن شد که بیازارد
ز گزندش نرهی گرش نیازاری
اژدهای طمع و گرگ طبیعت را
گر بترسی، نتوانی که بترسانی
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
براه گرگ حوادث، شبان بخواب رود
چو خفت، گله چه داند گه چریدن نیست
مباش اینگونه بی پروا و بدخواه
بسا گردد شکار گرگ، روباه
بکنج غار، مخز همچو گرگ بی چنگال
گرسنه خواب مکن، چون شغال بی دندان
به موش مرده، میالای پنجه و منقار
بزرگ باش و میاموز خصلت دونان
مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست
شعر در مورد گرگ
گله های معنی، از فرسنگها
گرگ خود را دیده و رم کرده اند
شعر در مورد گرگ ها
بدخواه وطن، بهر تو دل سوز نگردد
زین گرگ بیندیش، که چوپان شدنی نیست
شعر در مورد گرگ درون
ز گرگ تیز دندان، کینه جوئی
ز طوطی، حرف ناسنجیده گوئی
شعر در مورد گرگان
این گرسنه گرگ بی ترحم
خود سیر نمی شود ز مردم
شعر در مورد گرگ صفت
همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی
که میان گرگ صلحست و میان گوسفندان
شعر در مورد گرگ بودن
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
شعر در مورد گرگ وحشی
چو گرگ خبیث آمدت در کمند
بکش ورنه دل بر کن از گوسفند
شعر در مورد گرگ باران دیده
چو گربه نوازی کبوتر برد
چو فربه کنی گرگ، یوسف درد
شعر در مورد گرگ صفتان
همچو گرگ از یکدگر چشم حسودش می درد
گر ز نقش بوریا در پیرهن بیند مرا
شعر در مورد گرگ و انسان
گوسفندی از دهان گرگ می آرد برون
هر که چون یوسف کند ز اخوان خریداری مرا
شعر درباره گرگ ها
ندارد حاصلی غیر از ندامت حیله اخوان
به پیه گرگ نتوان زشت کردن ماه کنعان را
شعر های زیبا در مورد گرگ
پیشوایان جهان امن از ابلیس نیند
صائب از گرگ خطر بیش بود سر گله را
شعر هایی در مورد گرگ
نفس ظالم می شود مظلوم در پیرانه سر
گرگ چون گردید بی دندان، شبانی می شود
شعر درباره گرگ درون
آسمان خاک ره مردم بی آزارست
گرگ در گله این قوم شبان می گردد
شعری درباره گرگ درون
گرگ در پیرهن جلوه یوسف دارد
نوبهاری که مبدل به خزان خواهد شد
شعر درباره گرگان
ز ابلیس خطر بیش بود پیشروان را
از گرگ جگر دار خطر سر گله دارد
شعری در مورد گرگان
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
شعر در مورد شهر گرگان
سحر تو نمود بره را گرگ
بنموده ز گندمی جوی را
شعری درباره گرگ صفتان
گر چه یکی یوسف و صد گرگ بود
از دم یعقوب کرم رست رست
شعر درباره صفت گرگ
بتان را جمله زو بدرید سربند
که ماده گرگ با یوسف نغنجد
شعر درباره گرگ بودن
در قدح درنگری زود فرح بخش شود
گرگ چون دید سگ کهف شبان تو بود
شعر گرگ
رمه خفتست همی گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
شعر گرگها خوب بدانند
عشق در خویش بین کجا گنجد
ماده گرگ شیر نر زاید