گلچین زیباترین شعر در مورد آلبالو
شعر در مورد آلبالو,شعر آلبالو،شعر از آلبالو،شعر برای آلبالو،شعر با آلبالو،شعر در مورد آلبالو،شعر در وصف آلبالو،شعر آلبالو گیلاس هسته داره،شعر آلبالویی،شعر راجع به آلبالو،شعر نو درمورد آلبالو،شعری برای آلبالو،شعر درباره آلبالو
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد آلبالو برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
با دندانها و بوسه های وحشیانه ات لبهای آلبالوئیم را کبود کرده ای
نه از روی عشق بلکه از روی هوس
شاید تمام افکارم در مورد تو باشند یک فرض
اما اگر هیچ چیز در موردت ندانم این را خوب میدانم که تو داری یک مرض
مرض تو آزارو اذیت این دل بی زبان من است
دلی که سالهاست از تو عشقت میکشد
اما صدایش در نمی آیدواعتراضی نمیکند
تورو خدا دیگر بس است بازی موشو گربه
کمی هم مهربان باش
از شبنم سحرگاهی یاد بگیر که چگونه یارو همدم گلها میشود
و از درخت تنومند توت که در بطن باغ با نسیم صبحگاهی میرقصدو دلربائی میکند
اما وقتی کرم ابریشمی گرسنه به سراغ برگهایش میرود
بی منت برگهای خود را در اختیار کرم کوچک میگذارد
چون میداند این کرم کوچک روزی پروانه ای میشود باپرهایی پر از خال و زیبا
شعر در مورد آلبالو
تو بهار همان سالی هستی که
شکوفه های آلبالو را تگرگ زد
من عطر تورا دوست دارم
شعر آلبالو
فنجانی که پر بود از چای داغ احساس مردی
و آلبالوی سیاهی از عمق نگاه زنی
که با بی تابی میخواست
به گوشش آویزان کند حس درونش را
که هم عشوه باشد و هم هویدا
و مرد سر بکشد همه حس خواستنش را
و نسوزد لب تبدارش
فنجان پر حرارتی که هر روز تکرار میشد
و هرگز سرد نمیشد
و آلبالو ها تنها فصل تابستان بود
که آغاز می شدند و
زیر لب عشق می چکیدند
و گاهی به گوشه لبی باقی می ماندند
تا چشیده تر باشد
چه حکایت داغیست
حکایت چای آلبالو ی امروز
شعر از آلبالو
میخواهم که باشی و داستان فنجان و آلبالو را برایت تعریف کنم
دیگر روز هایم هیچ گاه طعم آلبالو گیلاس نخواهد داد
عصر های دل تنگی سنگ فرش خیابان منتهی به تورا باشوق دیدن اتفاقی ات بالا وپایین نخواهم کرد
دیگر از تمام زندگی خالی ام
دارم برای مرگ آلبالو گیلاس توبه میچینم …
شعر برای آلبالو
زیر درخت آلبالو روزی با تو قدم می زدم
دست در دستان همدیگر و از آلبالوهای آن
در دهان هم گذاشته و می خوردیم وخوشحال بودیم
و شاداب زیرا تو درکنارم بودی مایه امیدواریم
و انتظار امید به آینده ای این چنین زیبا
شعر با آلبالو
دنیای من در چشمهای تو خلاصه شده است
وقتی باشروع اولین دانه های برف شیطنتت گل می کند
شالگردنت را می بندی میدوی بیرون ادم برفی می سازی
و هوس چای آلبالو می کنی او به من می گوی
شعر در مورد آلبالو
رفته به باغ آلبالو
تا بچینه هلو هلو
کفر سری عناد شد
درچه سری تو از گلو
سابقه دار مزرعه
گفت:نگو،بیا جلو
از سبد عنایتی
بچین ببر به یک سیلو
لذّت خواب ها کجاست؟
برده مرا به یک لؤلؤ
باغ گیلاس
شعر در وصف آلبالو
تو ساحل پر از صدف میون خنده های کف
بدون شوخ وشنگی می خوند با بغض سنگی:
کفتر من زیر درخت آلبالو گم شده
لابد اسیر تور مردم شده
نکنه یه وخ مرده باشه
گرگه اونو خورده باشه
دزده اونو برده باشه
یادش به خیر بال و پرش
تاج قشنگ رو سرش
لکه ی سرخ کمرش
شعر آلبالو گیلاس هسته داره
دختر ناز فلفلی با دومن سرخ گلی
باز منو دیوونه نکن اسیر این خونه نکن
تو جنگل خیس چشات دنیامو وارونه نکن
کفترامون خوب یادمه جلد همین خونه بودن
ماهیای قرمز حوض پیش تو دردونه بودن
دستای نازشو بهار رو سر گلدون می کشید
شکوفه های آلبالو سرک به دالون می کشید
اما نگاه مست تو آشیون تازه ای داشت
این دل بی قرار تو درد بی اندازه ای داشت
باز منو دیوونه نکن اسیر این خونه نکن
تو جنگل خیس چشات دنیامو وارونه نکن
تو اون بودی که قلب تو واسه دلم داد می کشید
ذره به ذره اون لبات اشکای تلخمو می چید
وقتی که رفتی گفتی تو خونه که موندن نداره
این آشیون که ارزشی واسه سوزوندن نداره
بازی دنیا رو ببین عشق تو رم ویرونه کرد
تو رو شکسته بال و پر راهی کنج خونه کرد
اول تموم عاشقا همیشه مجنون میشدن
اما اسیر که می شدی گرگ بیابون می شدن
باز منو دیوونه نکن اسیر این خونه نکن
تو جنگل خیس چشات دنیامو وارونه نکن
تو باش و این خونه وغم بدون که من باید برم
درد دلامون بمونه خاطره ها رو می برم
شعر آلبالویی
تپه های سبز دور نمای زندگی
درخت دانای کوچک آلبالو، غرق در آلبالوهای سبز ملاطفت
درخت گلابی مانوس با شاخه های بریده بهاررویان
باغچه کوچک محبت بی دریغ مادر با چند بوته گل گاوزبان
کرت های سبزی خوردنی
دو سه پروانه سفید پرواز کنان روی بوته های جوان سبز
چند گلدان روی رف با گل های شاداب آفتاب
گلدانی با گل های قرمز نگاه
آواز ملایم باد دوشنبه شجاع
سر و صدای مرغ کرچ با جوجه های زیبای حضور
قشقرق سبز دل انگیز گنجشک های سرمست
درخت پیچیده در جهان آواز گنجشکان عاشق
صدای گاه و بیگاه اردکی عارف از پشت خانه دل
درخت پر شکوه آفتاب صبحگاه با ریشه های شرقی زمردین
تمام حیات را از خواب نوشین دی بیدار می کند
آبادی کلام گرم زندگی را آرام آرام آغاز می نماید
باید بی ریا نشست و دید
بی تعفن ترس و هوس کورنفس
با لبخندی به وسعت سبزجهان